قاصدک آمد به باغ، غنچه دهان باز کرد
شاپرک از شوق گل، پَر زدن آغاز کرد
از سر کوه بلند باد شتابان وزید
بادِ شتابنده تا پشتۀ گندم رسید
با کمک باد شد ساقه و دانه جدا
مرد کشاورز گفت: شکر و سپاس خدا
باد گذشت از درخت، دامنی از میوه چید
دخترک باغبان با سبد خود دوید