باباجون تنگه دلم چقدر برای دیدنت
دخترم باباییم منتظره رسیدنت
کاش میومدی تا من برسم به آرزوم
کاش میشد یه بار دیگه بغلم کنه عموم
تو خبر داری ازش من که ازش بی خبرم
باباجون بد جوری دلتنگه علی اصغرم
توی این شبای تاریک نور امید منی
هنوزم چشم به راهم که به من سر بزنی
برق شادی تو چشامو یادته
شونه میزدی موهامو یادته
از غمم با تو همین قدر بگم
باباجون گوشوارههامو یادته
این روزا دختر شهیدا مثل من دلاشونو به نگات گره زدن
همه عالم میشناسن تورو حسین دلارو به کربلات گره زدن
به شامیها گفتم که تو چقدر ماهی
میای همین روزا با عمو تو راهی
اومدی عزیز من آه عجب اومدنی
باورم نمیشه واقعا تو بابای منی
اومدی بابا بمیرم چرا زخمیه سرت
نمیدونی بدون تو چی گذشت به دخترت
مثل مادرت شدم حالا با پهلوی کبود
وقتی که میافتادم جای عمو جون خالی بود